اینم پارت ³🥤
از زبان النا:
خمیازه ای کشیدم و از روی تخت بلند شدم. چشامو مالیدم و به سمت دستشویی رفتم... دستو صورتم رو شستم و بیرون اومدم. جلوی آینه ایستادم و موهامو شونه کردم و یکمی یه خودم رسیدم. توی آینه یه دختر روبه روم نگاه کردم یه دختر با چشمایی همرنگ دریا، پوستی به سفیدی برف و مو هایی به تاریکی شب و لبخندی که همیشه بر لبان اش جای دارد🌙💛
به سمت هال رفتم بابا که رفته بود وزارتخانه جادوگری مامانم که توی آشپزخانه بود و دلسا هم خوابیده بود. بدون اینکه کسی رو متوجه خودم کنم به سمت در رفتم تا نامه ها رو بیارم 🤍
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
کامنت؟🌙
عالی این مجموعه داستانتو دوس دارم
مرسی
عالیه 🍁
داستان لایک شد به داستانم سر بزن 🔮
عه وا...چه به موقع دیدممم
😂